خبر شهادت برادرم را یک شهید آورده بود!
مامان راضی نمی شد رضایتنامه رفتن بهمن را امضا کند. بهمن چندین روز برای مامان کارهای خانه را انجام داد تا مادر رضایت بدهد. بعد از مدتی مامان آرام شد و رضایت داد. افتخاری برای مادرم بود پسرش پشت نظام و رهبر باشد.
به گزارش آژیراک، متن پیش رو گفت وگوی «جوان» با خواهر شهید بهمن مرادی از شهدای تامین امنیت در اوایل پیروزی انقلاب است که در ادامه می توانید بخوانید: روستای سیاه افشار، روستایی از توابع بخش پیربکران شهرستان فلاورجان در استان اصفهان است. گفته می شود به دلیل اتراق سپاه افشار در این مکان، نام آن سپاه افشار و بعدها به سیاه افشار تغییر کرده است. این روستای تاریخی دارای 9 شهید است که پاسدارشهید بهمن مرادی سیاه افشاری به همراه دو شهید دیگر این روستا در تاریخ 26 تیرماه 1359 قبل از شروع جنگ تحمیلی در تامین مرزهای جغرافیایی ایران اسلامی در درگیری با ضد انقلابیون و اشرار به شهادت رسید.
در اوایل انقلاب گفته می شد که استان سیستان وبلوچستان تنگه احد ایران است و بسیاری از رزمندگان به این خطه می رفتند. بهمن مرادی هم یکی از همین رزمندگان بود که به همراه دو نفر از همشهری هایش در حوالی جاده خاش ایرانشهر به شهادت رسیدند. بهمن متولد 1342 در خانواده متدین و انقلابی بود. آنچه می خوانید همکلامی ما با فاطمه مرادی خواهر شهید است که از نظرتان می گذرد.
شهید مرادی جزو اولین شهدای منطقه شما هستند. چطور شد که از اصفهان به سیستان وبلوچستان رفت؟
قبلش عرض کنم که خانواده ما یک خانواده روستایی، متدین و انقلابی است. پدر و مادرم در تربیت دینی فرزندان تلاش زیادی می کردند. سعی داشتند از همان کودکی، بچه ها را با مسیولیت بار بیاورند. پدرم کشاورز بود و نیاز به کمک پسرانش داشت. بعد از انقلاب قرار بود ابتدا برادر بزرگترمان عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود. بهمن گفت شما بمان در کار کشاورزی به پدر کمک کن. برادر بزرگترمان ماند و بهمن عضو سپاه شد. اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بود و ضد انقلابیون و اشرار مزدور شده بودند تا مرزهای ایران را ناامن کنند. به همین خاطر بهمن به همراه تعدادی از همرزمانش به جنوب شرق کشور رفتند. برادرم 40 روز قبل از اعزام، در مبارکه آموزش نظامی دیده بود.
نحوه شهادت شان چطور بود؟
تیر ماه 59 برادرم به همراه 10 نفر دیگر سوار بر یک دستگاه اتومبیل پیکان بار بودند که توسط ضد انقلابیون مورد حمله قرار گرفتند. به ما گفتند که اشرار، آن ها را به رگبار بسته بودند. قاتلین دستگیر و اعدام شدند و سرکرده شان رحیم زردکوهی هم اعدام شد. خون پاک این 11 شهید مظلومانه در جاده خاش ایرانشهر (سیستان و بلوچستان) به زمین ریخت تا گواه حقانیت و مظلومیت نظام اسلامی باشد.
خبر شهادتش را چه کسی به شما اطلاع داد؟
بهمن به همراه پسرخاله ام محمدرضا و پسرعمویم شهیدهاشم مرادی و یکی ازهم محلی های مان عباسقلی کشاورز عضو سپاه پاسداران مبارکه شده بودند. اما هاشم به دلیل سن کم، از اعزام به ماموریت سیستان وبلوچستان جا ماند و در سپاه مبارکه خدمت کرد. بعد از شهادت برادر، خدابیامرز هاشم به خانه ما آمد. خیلی به ما دلداری داد و ما را آماده شنیدن خبر شهادت بهمن کرد. هرچند هاشم نتوانست خبر شهادت بهمن را به ما بدهد، اما همیشه به این مسیله فکر می کنم که خبر شهادت برادرم را یک شهید برای مان آورده بود. آخر سر همسایه ها به برادر دیگرمان و بعد به فامیل گفتند بهمن به شهادت رسیده است. سه روز بعد از شهادت بهمن، پیکرش را به روستای مان آوردند. من کودک بودم و بین جمعیت گم شدم. بین جمعیت رفتم و حالم بد شد. خودمان را می زدیم و مردم دلداری مان می دادند.
شما از شهید کوچک تر بودید؟
بله، من متولد 1350 هستم. شهید متولد 1342 بود. ما 11 برادر و خواهربودیم. شهید سومین فرزند خانواده بود که در 18 سالگی به شهادت رسید.
زمانی که برادرتان شهید شد، هنوز جنگ شروع نشده بود و جامعه ایران به بحث شهادت خو نگرفته بود. برخورد خانواده تان نسبت به خبر شهادت بهمن چطور بود؟
وقتی خبر شهادت بهمن را به مادرم دادند، خیلی گریه می کرد. تا آن زمان چنین چیزی در منطقه مان سابقه نداشت. همه بستگان زاری می کردند. ما کوچک بودیم و خیلی اذیت می شدیم. مادرم اشک می ریخت و می گفت بچه ام را می خواهم. کم کم آرام تر شد. از سپاه به منزل ما می آمدند. همه روستاهای اطراف به خانه ما می آمدند. تشییع جنازه شهیدمان خیلی شلوغ شده بود. قدیم روستا ماشین نبود. یادم است در تشییع پیکر بهمن، پشت وانت نشستیم و شعارمی دادیم و به سمت گلزارشهدا رفتیم. گلزار شهدا با روستای ما فاصله دارد. شهدا را در گلزار شهدا کنار امامزاده زید بن حسن مجتبی (ع) به خاک سپردند.
چه خاطره ای از برادرشهیدتان دارید؟
زمانی که بهمن می خواست به مبارکه اعزام شود. دانش آموز ابتدایی بودم. صبح زود می خواستم به مدرسه بروم. همه سرگرم کارشان بودند. بهمن گفت اصلاً نگران نباش تو را به مدرسه می برم. وقتی مرا به مدرسه رساند، خداحافظی کرد و رفت و دیگر او را ندیدم.
اخلاق و رفتار شهید چطور بود؟
روی حجاب خیلی تعصب داشت و مواظب ما خواهرها بود. می گفت هر عروسی نروید. برای خودتان این حرف ها را می زنم. روی امام خمینی (ره) تعصب زیادی داشت. دوران طاغوت، عکس های شاه را از پشت سر به جایی می بست و وقتی می کشید زبان شاه مثل سگ بیرون می آمد. به همراه جوانان شاه را مضحکه می کرد و شعر می گفت. البته آنموقع هنوز انقلاب نشده و شاه هنوز نرفته بود. دایی ام می گفت چرا این کار را می کنی؟ سرت را به باد می دهی! مادر می گفت نگران نباش هر کار می کند بلد است چه کاری انجام بدهد. برادرم جزو انقلابی هایی بود که علیه رژیم شاه در روستا فعالیت زیادی داشت.
همیشه یک بیت شعر را زمزمه می کرد:
دوست دارم شمع باشم، در دل شب ها بسوزم روشنی بخشم به جمعی و خودم تنها بسوزم
شعری هم در مورد امام زمان (عج) خوانده بود که آن را ضبط کرده بود. بعد که به شهادت رسید، نوار به دست ما رسید.
آن شعری که گفتید برادرتان ضبط کرده بود به خاطر دارید؟
به راستی یقین به حقیقت دین/ به طریق نور خدا سوگند
به کتاب محکم حق قرآن/ به خدا رهبر ما آید
مردانه حکم خدا آید/ مهدی زنده غایب قایم
به خدا صاحب ما آید…
آخرین وداع با شهید را به یاد دارید؟
یادم است مامان راضی نمی شد رضایتنامه رفتن بهمن را امضا کند. بهمن چندین روز برای مامان کارهای خانه را انجام داد تا مادر رضایت بدهد. بعد از مدتی مامان آرام شد و رضایت داد. افتخاری برای مادرم بود پسرش پشت نظام و رهبر باشد. مادرم الان 80 ساله است. هر موقع ایام انتخابات می شود صحبت می کند و ویدیوی دفاعش از نظام و رهبری را بین مردم پخش می کند. مردم را تشویق می کند در رای گیری شرکت کنند. مادرم پشت رهبر و انقلاب اسلامی قوی ایستاده است؛ عکس حضرت آقا، امام خامنه ای (ره) و شهید حاج قاسم سلیمانی را روی دیوار خانه گذاشته است. هر روز برای سلامتی حضرت آقا صلوات می فرستد. می گوید حتی اگر شکنجه ام کنند دست از رهبر نمی کشم. خیلی مقید است. امام خمینی و رهبری را خیلی دوست دارد. برای شادی روح امام خمینی (ره) و حاج قاسم و سلامتی و طول عمر حضرت آقا صلوات می فرستد. شبانه روز پیگیر اخبار فلسطین و غزه از تلویزیون است.
روش تربیتی خانواده ها در زمان پیروزی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس چگونه بود که جوان 18 ساله ای مثل برادرتان به چنان بصیرت و آگاهی رسیده بود؟
آن زمان خانواده ها بچه ها را بی مسیولیت تربیت نمی کردند. بچه ها کار می کردند و در عین حال درس می خواندند. برادرم هم کار می کرد تا هزینه اش را تامین کند. از نظر معنوی در تکایا و مساجد فعال بود. روی حجاب بانوان تعصب خاصی داشت. مثلاً برادرم نمی گذاشت هر عروسی برویم. خط قرمزش ناموس بود. بهمن از مدرسه که برمی گشت پیش بابا می رفت و در کار کشاورزی کمکش می کرد بعد به خانه می آمد. پای چراغ گرد سوز درسش را می خواند.
در صحبت های تان اشاره کردید که پسرعموی تان هاشم مرادی هم به شهادت رسیده اند. از ایشان بگویید. در چه عملیاتی شهید شدند؟
پسرعموی ما شهیدهاشم مرادی متولد 1344 بود. قدیم حیاط خانه ما و عمویم یکی بود. یعنی بین خانه های مان دیوارنبود. ایشان کنار خانه ما بزرگ شدند. یادم است هر بار که از سپاه برمی گشت، پوستر عکس امام خمینی (ره) را پخش می کرد. قبل از اینکه به جبهه برود در مبارکه با ضدانقلاب درگیر بود. طوری که یک بار با ماشین پایش را شکستند. مدتی در خانه بود و دوباره به جبهه اعزام شد. تقریباً یک سال و چند ماه بین شهادت او و برادرم فاصله بود. هاشم آبان ماه 1360 در عملیات طریق القدس به شهادت رسید. فوق العاده پسرخوبی بود. هنوز هم خدمتی هایش در جبهه به سراغ خانواده اش می آیند و از خوبی هایش می گویند. هاشم بیسیمچی و خدمه تانک بود. به تانکش خمپاره زدند. پیکر هاشم به دلیل اصابت خمپاره مانند حضرت علی اکبر امام حسین (ع) ارباً اربا شد. تکه های بدنش را با پلاکش آوردند.
روستای سیاه افشارچند شهید دارد؟
روستای ما 9 شهید دارد. سه شهید قبل از جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند. شهید عباسقلی کشاورز، شهیدمحمدرضا مرادی و برادرم شهید بهمن مرادی هرسه با هم در تامین امنیت مرزهای کشور شهید شدند. شهید مدافع حرم حمیدرضا مرادی هم اهل روستای ماست که دوم آبان 1393 در منطقه جفرالصخرعراق به دست عناصر تکفیری به شهادت رسید. از این شهید دو فرزند به یادگار مانده است.
فرازی از وصیت نامه شهید
خدمت پدر و مادرعزیزم! امیدوارم از رفتن من به سیستان وبلوچستان ناراحت نشوید.
برادر عزیزم! در این روزهای حساس که کشور به ما احتیاج دارد می خواهم به ملت خدمت کنم و مسیولیت تو سنگین تر شده است. در کارهای کشاورزی به پدر کمک کن و مواظب خانواده باش.
خدمت خواهرانم! حتماً پشتوانه رهبر باشید و دست از ولایت فقیه و از پشتیبانی امام خمینی (ره) و پشتیبانی رهبر برندارید.
پایان خبر آژیراک
خبر شهادت برادرم را یک شهید آورده بود!
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خبر شهادت برادرم را یک شهید آورده بود!" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، اگر به دنبال مطالب جالب و آموزنده هستید، ممکن است در این موضوع، مطالب مفید دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خبر شهادت برادرم را یک شهید آورده بود!"، کلیک کنید.